امروز نیومدین خونمون......
عاطفه خانم قول داده بودی که بیاید.....ولی یه جوری شد که نشد........اصلا فهمیدین چی شد؟
تموم شد.....................................................
امروز مراسم وداع بود.....اما خیلی خشک برگزار شد.....
من.........شیدا......عاطفه.......نرگس......سمانه......تو سلف بودیم........امتحان آمار و آخرین امتحان......
سمانه : بچه ها یه روزی میشه امتحان آخره آخرو میدیما.......وای ی ی ی.....
یه نیم ساعتی با صحبت کردن گذشت.....
منم همش حال نرگس رو میگرفتم.........چقد لذت داره حرصسشو دربیاری........اون قیافه ش دیدنیه.....
همیشه این چهره ت یادم میمونه نرگس خاتون..........
شیدا رفته بود تو بیابونا با گوشی صحبت کنه.....
زینب : شیدا بیا اینور اونجاها سگ داره هااااااااااا.......
کم کم راهی خانه و کاشانه شدیم.......با همه خداحافظی کردم......
اول عاطفه بعد سمانه بعد افسانه و آخر شیدا.........
نرگس خانومم که باهام خداحافظی نکرد......از دستم عصبانی بود.....یادش باشه همه ماچ و بوسه دادن الا اون.......حالا دیگه....
اومدم خونه......تمام اعضای خانواده منتظر شما بودن......مامان....خواهر....برادر......
همه گفتن دوستات نیومدن؟؟؟؟ مامان کلی غذا گذاشته بود........پیش خودش گفته بود آخرین روزه یه سر میزنید.....
اصلا فهمدین چیکار کردین؟
اون حسی که من دارم....یه حس عجیبیه که میگه همه چی تموم شد.....ترم بعد هرکی یه طرفه.......
یعنی اصلا امیدی ندارم که دوباره کنار هم باشیم........
یکی از دوستای من منتظره که برم پیشش......فک کنم که دعاهای اون بوده که گرفته تمام زندگی ما عوض شد.....
زینب : از ترم بعد همه چی تعطیل......خنده و مسخره بازی و فیلم و عکس تعطیل.....فقط درس.....
عاطفه : باشه زی زی جون ، تو فقط حرص نخور.....
نررررررررررررررگس دلم برای تو خیلی تنگ میشه.....حالا ببین کی گفتم.......لامصب راهم دوره.....تو که میدونی من از خونه تا حیاط و به زور میرم....
.....آخه این همه راهو واسه دیدنت چه جوری بیام؟؟؟؟؟؟؟؟
عاطفه خطاب به نرگس : قبل این دو سالی که زینب اینجا نبود چه جوری بود؟عادت میکنی به نبودش ....
زینب : آره نرگس جان فراموش میشم.......
نرگس غصه نخور......پسته بخور.......
شرایط جدید هرچه قدر هم زجرآور باشه همچین خودشو به آدم عادت میده که همه چی فراموش میشه......از تمام دوستت دارم ها فقط یه صحنه میمونه.......فقط یه صحنه که به مرور زمان اونم تار میشه........
نظرات شما عزیزان:
atefe 
ساعت20:08---4 تير 1392
من اون روز حالم خیلی گرفته بود به روی خودمنیاوردم شرمنده کل خانوادتونم ایشالله به قول شیدا ترم دیگه میریم خونه نرگسینا املت خوری
پاسخ:حس و حال اون روز عجیب بود
narges 
ساعت16:51---29 خرداد 1392
بخدا من این همه راه رو اومده بودم ک بیام خونه شما ولی کسی حرفی نزد منم چیزی نگفتم دیگه!!هرکی نیا چی شیدا خانوم؟
پاسخ:to k rast migi narges khanum.....................................
sheyda 
ساعت14:09---23 خرداد 1392
aaaah halam gereftee shod valyy asisam terme dg bazam bahamim,,mirim khone narges ina omleet mikhorim
ببین من چی کشیدم شیدا جووون